دیگر برای همه روشن شد که شمار قابل توجهی از جوانان کشور، به ویژه از مناطق اهلسنت، به داعش پیوستهاند و زندگی، جوانی و خانوادهی خود را در پای وعدههای تباه داعش، به تاراج دادهاند. حیف و دریغ از آن جوانیها، استعدادها و زندگیهای تباهشده.
روشن است که داعش، قربانیهای فراوانی از میان اهلسنت گرفته است، و ملیونهای سنّیمذهب، نه تنها موافق داعشیسم نیستند که از قربانیان آن به شمار میروند.
روشن است که نگاه ظاهرگرا، انسانستیز و گسسته از واقعیت داعش و همه گروههای افراطی اسلامگرا، تا چه اندازه ویرانگر، پرخطر، و محکومکردنی است.
روشن است که در شرایط فعلی، همهی اقوام، مذاهب و جریانهای سیاسی نیازمند انسجام و همگرایی جهت مقابله با افراطگرایی و خشونتگستری به نام دین هستند.
و نیز روشن است که صِرفاً منابع مذهبی اهلسنت نیست که میتواند احیاناً مستند و پشتوانههای نظری برای افراطگرایی فراهم کند، بلکه در مجموع منابع اسلامی، میتوان دستمایههایی برای ستیزهخوییهایی از این دست، پیدا کرد و از اینرو ضرورت بازپیرایی و غربال فرهنگی، پیش از پیش هویدا میشود.
با اینهمه، چیزی که در این غائله نباید از یاد ببریم توجه به زمینهها و ظروف است. فارغ از جهل، آوازهجویی، عواطف کور و احیاناً رواننژندی، چه باعث شد که جوانانی از مناطق اهل سنت، زندگی خود و دیگران را به غارت جهل و نفرت بسپارند؟
١. خطبا و علمای دینی مناطق، چنان که باید در پیوند با نسل جدید، موفق عمل نکردند. توجه کافی به لایههای فقیر، کمسواد و البته پرشور، نداشتهاند. جریانهای معتدل اهلسنت عمدتاً توجه خود را به طبقهی متوسط، اقشار تأثیرگذار اجتماعی و نخبگان علمی معطوف کردند و در میان طبقات فرودست جامعه(از جهت تحصیلات و دارایی) نفوذ چندانی ندارند.
کمکاری و غفلت سبب شد که زمینه برای پیوستن جوانان پرشور و حماسه، به دام ذهنگردانی و هویتبخشیهای گروههای افراطی بیشتر فراهم شود.
٢. خطبا و علمای دینی مناطق، و نیز کتابهای دینی و مذهبی و مباحثی که در محافل قرآنی و مساجد پی گرفته میشود چندانکه باید به مقولاتی چون عقلانیت، همپذیری و حرمت و حقوق انسان، توجه ندارند، و عمدتاً مقولاتی چون ولاء و براء، ضرورت جانفشانی و جهاد، حرمت رکون و تمایل به ظالمان، تحذیر از شرک و بدعت، محل توجه است.
٣. واقعیت این است که هنوز و همچنان نگاه غالب اهلسنت و شیعه به یکدیگر، نگاه مثبتی نیست. منع جوان سنی یا شیعه از ازدواج با غیر هممذهب، نمونه و نشانهای مؤیّد است.
٤. وجود تبعیض و نابرابری در گرایش به افراطیگری سهم قابل توجهی دارد. وقتی زمینهی همشناسی و آشنایی فرهنگی چنانکه باید فراهم نیست، سوءتفاهم و بداندیشیها تقویت میشود. انحصارگرایی رسانهای و فرهنگی، بیتردید در پیداش علاقه به افراطیگری نقش دارد.
٥. فقر اقتصادی و فرهنگی، ناهنجاریهای اجتماعی، محرومیتهای فراموششده و این احساس که صداها به روشهای مسالمتآمیز شنیده نمیشنود، البته مؤثر بوده است. با تقویت سپهر عمومی و چندصدایی کردن عرصهی فرهنگ، میشود از انباشت این خشمهای فروخورده مانع شد. برابری اجتماعی و اعتنا به حقوق شهروندان و آزادیهای دینی و مذهبی، زمینههای رشد افراطیگری را در مناطق اهلسنت کاهش میدهد.
٦. حوزههای علمیه و روشها و منابع تعلیم و تربیت دینی، نیاز به بازنگری انتقادی جدّی دارند. حوزههای علمیه تا حدّ زیادی با علوم انسانی جدید و ارزشهای پذیرفتهشدهی روزگار ما، بیگانهاند. نقد مستمرّ مبانی خشونتگرایی چنان که باید در محافل دینی و حوزوی، رخ نداده است.
٧. عقیده را برتر از اخلاق نشاندهایم و چنان شأن و منقبتی به عقاید دینی دادهایم و آن را مبنای قرب و بعد، حب و بغض و ولاء و براء قلمداد کردهایم، که زمینه برای بالیدن افراطیگرایی فراهم شده است. عقیدهگرایی زمینهسازِ افراطگرایی است. هنوز هم فقه و در مرتبهی بعدی عقیده، در صدر توجه ماست و به اخلاق، به چشم امری تزیینی و طفیلی نگریسته میشود. هنوز هم چنان که باید تلقّی انساننوازی از لوازم «ولاء و براء» و مفهوم جهاد وجود ندارد و یا به نحو فراگیری به متن جامعهی دینی، راه نیافته است.
٨. مدرنیته و غرب را جاهلیت جدید خواندن و فروپاشی عنقریب آن را وعده دادن، حسرت و تأسف از فقدان خلافت اسلامی با زوال امپراطوری عثمانی و ضرورت اعادهی خلافت، جاهلی و کافر خواندن حکام مسلمان، و موارد عدیدهای از این دست که متأسفانه در نگرش برخی چهرههای مسلمان معاصر دیده میشود، در جوانه زدن بذرهای افراطیگری بیتأثیر نبودهاند.
نیازمند پیشگیری و سببشناسی و نیز نقد از درون و بازنگری جدی در نگاه و روش خود هستیم.
محکوم کردن، کافی نیست.
نظرات